در قسمت اول با کریس ردفیلد و چگونگی
درگیر شدن او با کمپانی آمبرلا و آلبرت وسکر آشنا شدیم. اکنون، به ماجراهای او پس
از عمارت اسپنسر و تلاش او برای برملا کردن چهره واقعی کمپانی آمبرلا میپردازیم.
جزیره راکفورت و قطب جنوب؛ وقتی نابودی
آمبرلاست!
کریس که برای تحقیقات خود به اروپا سف کرده، کم کم به هدف کمپانی آمبرلا تبدیل میشود و با سر و صدایی که به پا کرده، باعث میشود تا لیان کندی بتواند او را پیدا کند. لیان، که خواهر کریس را از ماجراهای شهر راکون سیتی میشناسد، به کریس اطلاع میدهد که کلیر، توسط آمبرلا به جزیره راکفورت فرستاده شده و باید به او کمک کند. کریس نیز تصمیم میگیرد برای نجات تنها عضو زنده خانوادهاش، مأموریت خود را رها کرده و به جزیره راکفورت برود.
در هنگام رسیدن به این جزیره، کریس با
ردریگو حوان راوال ملاقات میکند که به کریس، درباره کلیر اطلاعاتی میدهد اما قبل
از این که بتواند کمک بیشتری به وی بکند، توسط موجودی به نام کرم گولپ، بلعیده میشود.
پس از کشته شدن این کرم توسط کریس، جسد نیمه جان راوال از بدن جانور بیرون میاید
و قبل از مرگ، فندکی را به کریس میدهد، که توسط کلیر، به عنوان هدیه تشکر، به
راوال داده شده بود. راوال، با نفس آخر خود به کریس اطلاع میدهد که کلیر از دستان
آمبرلا آزاد شده و احتمالا جزیره را ترک کرده است.
در ادامه جستجوی خود در جزیره، کریس
جواب سوالاتی که در اروپا به دنبال آنها بود، پیدا میکند و در کمال تعجب، با
آلبرت وسکر روبرو میشود. وسکر که از وقایع کوهستان آرکلی، جان سالم به در برده،
اکنون کینه شخصی از کریس به دل دارد.
پس از مبارزهای کوتاه، که کریس به
راحتی از وسکر دارای قدرت فرابشری شکست خورد، وسکر به کریس اطلاع میدهد که کلیر
به آنتارکتیکا در قطب جنوب رفته است.
کریس به قطب جنوب میرود و کلیر را بیهوش، در نسخه بازسازی شده عمارت اسپنسر پیدا میکند. وسکر نیز به آنتارکتیکا سفر کرده تا آخرین نمونه ویروس T-Veronica را از الکسیا اشفورد بگیرد. تجدیدی دیدار کریس و کلیر چندان طول نمیکشد و کلیر، به جستجوی همکار خود، استیو برنساید میرود.
کریس نیز نبرد وسکر و اشفورد جهش یافته
را مشاهده میکند و پس از فرار کردن وسکر از اشفورد، او را موقتا شکست میدهد.
پس از این که استیو نمیتواند جان سالم به در ببرد، کریس سیستم نابودی خودکار پایگاه آمبرلا را فعال میکند و به همراه کلیر، برای خروج از پایگاه تلاش میکند، اما اشفورد بار دیگر در برابر آنها ظاهر میشود و تنها راه کشتن او، استفاده از سلاحی ویژه به نام Linear Launcher است که برای استفاده، باید شارژ شود. در این میان، کریس به کلیر توصیه میکند که به سمت جت هریر مستقر در پایگاه فرار کند، اما اشفورد متوجه شده و به سمت او حمله میکند که توسط کریس متوقف میشود و سپس تبدیل به یک هیولای بندپا مانند میشود. کریس به مبارزه خود با الکسیا ادامه میدهد، اما حملات کریس باعث میشوند تا الکسیا، بیشتر جهش پیدا کند و تبدیل به یک سنجاقک غول پیکر شود. سرانجام، سلاح Linear Charger فعال میشود و کریس، با یک شلیک، الکسیا را از بین میبرد.
در حالی که پایگاه آمبرلا در حال نابودی است، کریس سعی در متوقف کردن وسکر دارد، اما وسکر کلیر را گروگان میگیرد، هر چند که بعد از کمی گفتگو، کلیر را آزاد میکند و به کریس اطلاع میدهد که هدف او، کشتن کریس است. کریس همچنین، متوجه میشود که وسکر، ویروس T-Veronica را از بدن استیو استخراج کرده و قصد دارد او را زنده کند. کریس بار دیگر با وسکر درگیر میشود، اما وسکر باز هم او را شکست میدهد و اظهار میکند که این قدرتهای جدید، ارزش مردن را داشتهاند.
کریس موفق میشود تا چند تیرآهن آویزان را روی وسکر بیاندازد و ورق را برگرداند، اما نبرد آنها، به دلیل نابودی پایگاه، نیمه تمام میماند. وسکر، به کریس میگوید که آن دو، بار دیگر ملاقات خواهند کرد و دفعه بعد، حتما کریس خواهد مرد. در حالی که پایگاه در حال انفجار است، کریس به سمت جت میدود و به همراه کلیر، از قطب جنوب پرواز میکند. در راه، کلیر از کریس درخواست میکند که دیگر هیچوقت بیخبر جایی نرود و او را تنها نگذارد، اما کریس مدعی میشود که باید جلوی آمبرلا و آلبرت وسکر را بگیرد.
پس از اتفاقات رخ داده، کریس با جیل، که
به تازگی به همراه بری برتون، از راکون سیتی فرار کرده، ملاقات میکند و هر دو به
نیروی ویژه نابودی آمبرلا و اسلحه بیوارگانیک، ملحق میشوند و 5 سال آینده را شروع
به مبارزه با آمبرلا کردند، اما تلاشهای آنها، نتیجهای نداشت.
پایان راه برای آمبرلا
پس سال از وقایع آنتارکتیکا گذشته و کریس و جیل، همچنان در حال مبارزه با آمبرلا هستند و بعد از دریافت گزارشی درباره حمله گرگهای جهش یافته، به منطقه کاکاسوس میروند و متوجه میشوند که دهکده واقع در این منطقه، به زامبیها آلوده شده است. آنها در دهکده، با دختر بچهای به نام آنا آشنا میشوند. آنا به کریس و جیل میگوید که بعد از حمله گرگها، مردم دهکده شروع به تغییر کردند و پدر آنا، او را در قفسه مخفی کرده و به همراه دیگر افراد بالغ دهکده، به سیلو پناه برده است. اما سیلوی مذکور، خالی است و تنها تعدادی جسد در آنجا پیدا میکنند. درون سیلو، زامبیها به آن سه حمله میکنند، اما آنها موفق میشوند از سیلو فرار کنند و بیرون سیلو، با آلبرت وسکر مواجه میشوند و وسکر نیز به آنها، بابت شانس احمقانهشان، تبریک میگوید.
کریس، وسکر را متهم به نابود کردن دهکده
میکند، اما وسکر مدعی است که اتفاقات رخ داده، تنها یک حادثه بودهاند. قبل از
این که وسکر بتواند حرف دیگری بزند، زمین نزدیک سیلو شکافته و دو هانتر مدل دلتا،
به آنها حمله میکنند. پس از شکست دادن هانترها، کریس و جیل، شروع به تعقیب وسکر
میکنند و متوجه میشوند که وسکر، به خانه آنا رفته و مشغول باز کردن یک گاو صندوق
است. وسکر به آنها توضیح میدهد که کمپانی آمبرلا، پایگاههای گوناگونی در سراسر
دنیا دارد و این دهکده نیز، یکی از همین پایگاهها بوده و اهالی این دهکده، از
جمله پدر آنا، کارمندان آمبرلا بودهاند. آنا به کریس و جیل اطلاع میدهد که
گردنبند او، توسط پدرش هدیه داده شده و وسکر، گردنبند را میدزد و از آن، به عنوان
کلید باز کردن گاو صندوق، استفاده میکند، اما گاو صندوق پر از مواد منفجره است و
قبل از انفجار، کریس، جیل و آنا، از خانه فرار میکنند.
سپس کریس و جیل، به همراه یک نیروی مهار
بلایای مصنوعی، به کارخانهای شیمیایی متعلق به آمبرلا، که پدر آنا در آنجا کار
میکرده، حمله میکنند و تمام آزمایشگاهها و نمونههای اولیه آمبرلا را از بین میبرند.
اما درون کارخانه، آنها با سلاح بیوارگانیک آزمایشی جدیدی به نام T-A.L.O.S برخورد میکند. سرگی ولادمیر، خالق این سلاح جدید، کریس و جیل را درون محفظه نگهدارند T-A.L.O.S زندانی میکند، اما کریس و جیل، موفق به شکست این موجود میشوند و آمبرلا را برای همیشه نابود میکنند، اما میدانند که وسکر فرار کرده و همچنان باید او را پیدا کنند، در حالی که وسکر، مخفیانه وارد کارخانه شده بود و ولادمیر را کشته بود.
سگهای خاکستری و تأسیس BSAA
پس از نابودی آمبرلا در سال 2003،
محققان این کمپانی، شروع به فروش تحقیقات خود به ارگانهای تروریستی و شرکتهای
داروسازی دیگر کردند. کریس و جیل نیز پس از دیدن این اتفاقات، اتحادیه ارزیابی
امنیتی تهدیدهای بیوتروریستی (BSAA) را
تأسیس کردند تا بتوانند جلوی این افراد را بگیرند.
در سال 2005، یک سال پس از وقایع معروف به وحشت در تراریجیا، BSAA از احیای سازمان تروریستی Veltro یا سگهای گریهوند، باخبر میشود. کلایو اوبراین، مدیر BSAA، کریس و همکار جدیدش، جسیکا شراوات را به کوهپایههای والکوینن موکی در فنلاند میفرستاد تا مقر این ارگان تروریستی را پیدا کنند، اما به محض رسیدن به این منطقه، ارتباط رادیویی آنها با مرکز BSAA قطع میشود و وضعیت آنها، گمشده عنوان میشود.
در همین حال، جیل که به همراه پارکر
لوسیانی، در حال تحقیق درباره حادثه تراریجیا، برای پیدا کردن مدارکی درباره سگهای
خاکستری است، از گم شدن کریس با خبر میشود و به همراه پارکر، به دریای مدیترانه
میرود، زیرا به آنها گزارش شده که کریس و جسیکا، در اینجا گم شدهاند. جیل و
پارکر، در جستجوی خود، وارد کشتی کوئین زنوبیا میشوند.
پس از رسیدن به نوک کوه والکوینن موکی، کریس و جسیکا، متوجه لاشه یک هواپیمای باربری، جسد مثله شده خلبان آن که ظاهرا برای سگهای گریهوند کار میکرده و ردپای ویروسی را پیدا میکنند. آن دو، پس از دنبال کردن ویروس، با گرگهایی، آلوده به ویروس ناشناخته T-Abyss مواجه میشوند و آنها را شکست میدهند، اما کریس، مجروح میشود. کریس و جسیکا، سرانجام پایگاه هوایی که از سوی Veltro، به عنوان مخفیگاه استفاده میشود، پیدا میکنند. در همین هنگام، اوبراین موفق میشود با آنها تماس بگیرد و به کریس اطلاع میدهد که سگهای گریهوند دوباره فعال شدهاند و جیل و پارکر نیز در دریای مدیترانه گم شدهاند و احتمالا، Veltro آنها را دستگیر کرده است. کریس و جسیکا، فورا به مقر بازگشته و با یک هلیکوپتر، به جستجوی کشتی کوئین زنوبیا میروند.
با استفاده از اطلاعاتی که دو مأمور
دیگر BSAA، کیث لوملی و کوئینت کچام از
والکوینن موکی به دست آوردهاند، کریس و جسیکا، کشتی کوئین زنوبیا را پیدا میکنند
و در کشتی، با تعداد زیادی انسان جهش یافته مواجه میشوند. آن دو متوجه میشوند که
بر عرشه کشتی کوئین سمیرامیس، نسخه بدل کوئین زنوبیا پا گذاشتهاند. اوبراین، آن
دو را به محل واقعی کشتی کوئین زنوبیا هدایت میکند و در راه، با هیولایی ناشناخته
در زیر آب، مواجه میشوند. کریس و جسیکا، به هر نحوی که شده، خود را نجات میدهند
و به کوئین زنوبیا میرسند. کریس و جسیکا، در کازینوی کشتی، جیل و پارکر را پیدا
میکنند و جیل به فرد غیر مسلحی که برای Veltro کار میکرده، شلیک میکند. کریس متوجه میشود که آن فرد، در واقع
مأمور سازمان FBC (سازمان فدرال مهار تهدیدهای
بیوتروریستی) است. کریس و جیل، بار دیگر، در کنار هم کار میکنند و با حمله به
آزمایشگاه کشتی،سعی میکند ویروس T-Abyss را نابود کنند و پارکر و جسیکا نیز، سعی میکنند از غرق شدن کوئین
زنوبیا، جلوگیری کنند.
درون آزمایشگاه، کریس و جیل ویروس T-Abyss را از بین میبرند و مورگان لنسدیل، عامل اصلی واقعه تراریجیا، تمام اقدامات آنها را مشاهده میکند. کریس و جیل، در راه فرار، متوجه میشوند که پارکر توسط جسیکا مجروح شده و جسیکا، جاسوس لنسدیل است. پس از خارج شدن از کشتی، کریس و جیل، با هیولایی که قبلا به کریس و جسیکا حمله کرده بود، مواجه میشوند و با کمک کرک متیسون، آن را نابود میکنند.
پس از بازگشت به مقر BSAA، اوبراین به آنها اعتراف میکند که عمدا محل کریس را اشتباه به جیل اطلاع داده تا هر دوی آنها را به کوئین زنوبیا بکشاند و ویروس T-Abyss را نابود کند. وی همچنین به آنها اطلاع میدهد که کشتی سومی به نام کوئین دیدو نیز وجود دارد که در مخروبههای تراریجیا دفن شده است. کریس و جیل، در جستجوی خود، جک نورمن، رهبر سگهای گریهوند را پیدا میکنند که میخواهد از مورگان لنسدیل انتقام بگیرد و خود را با ویروس T-Abyss آلوده میکند. اما کریس و جیل، او را شکست میدهند، یادداشتهای او را به دست میآورند، و موفق میشوند دست لنسدیل را رو کرده و او را بازداشت کنند. با دستگیری مورگان لنسدیل، سازمان FBC برای همیشه تعطیل میشود.
پایان قسمت دوم
قسمت بعدی این پاورقی را فردا در PSPro بخوانید.