پس از مبارزات متعدد با وسکر و نابود سازمان FBC و گروه تروریستی Voltro، به وقایع منجر به بازی Resident Evil 5 و نبرد نهایی کریس و جیل با آلبرت وسکر و سرنوشت کریس، پس از مرگ وسکر میپردازیم.
بازگشت به عمارت اسپنسر، گمشده در کابوس
در سال 2006، کریس و جیل مطلع میشوند
که آزول اسپنسر، مؤسس کمپانی آمبرلا، در عمارت اسپنسر (بازی Resident
Evil 1) مخفی شده است.
کریس و جیل در بدو ورود به عمارت، متوجه میشوند که بادیگاردهای اسپنسر، به طرز وحشتناکی به قتل رسیدهاند و با موجوداتی به نام «نگهبانان دیوانگی» مواجه میشوند. در هنگام فرار از دست این موجودات، کریس و جیل به درون مجرای فاضلاب عمارت سقوط میکنند و تجهیزات خود را از دست میدهند، اما سرانجام، از چنگال نگهبانان دیوانگی فرار میکنند و به اتاقی که اسپنسر در آن مخفی شده میرسند، اما درون اتاق، وسکر منتظر آنهاست و اسپنسر نیز مرده است. کریس و جیل در برابر وسکر ناتوان هستند و به نظر میرسد که وسکر، این بار کریس را خواهد کشت، اما قبل از این که وسکر بتواند این کار را بکند، جیل خود را به سمت وسکر پرتاب میکند و هر دو از پنجرهای به درون دره مجاور عمارت پرتاب میشوند.
پس از سه ما تجسس، BSAA در پیدا کردن جسد جیل و وسکر ناتوان است و رسما هر دو مرده اعلام میشوند، اما کریس همچنان حاضر به باور این واقعیت نیست و همچنان به جستجوی خود ادامه میدهد و پس از این که شایعاتی درباره جیل در آفریقا میشنود، در سال 2009، به کیجوجو میرود.
جنجال در کیجوجو، آیا این همه خون ریزی
ارزشش را داشته است؟
کریس، کاپیتان جدید BSAA و یکی از فعالترین و مورد احترامترین اعضای
آن، متوجه شده یک قاچاقچی اسلحه در کیجوجو، ممکن است دارای سلاح بیوارگانیک باشد،
به همراه همکار جدید خود در شعبه آفریقایی BSAA، شوا آلومار، شروع به تحقیق میکند و متوجه میشوند که منطقه،
آلوده به نوع جدیدی از ویروس Plaga است که
توسط لیان کندی گزارش شده بود. رابط آنها در منطقه، رینارد فیشر، توسط اهالی
کیجوجو که تبدیل به موجوداتی به نام ماجینی شدهاند، اعدا میشود و تیم آلفای BSAA نیز توسط موجودات ناشناسی کشته میشود. کرک
متیسون، خلبان هلیکوپتر پشتیبان آنها نیز توسط موجودات پرندهای به نام کیپپو،
سقوط کرده و کشته میشود. کریس و شوا به کمک دو عضو دیگر BSAA، کاپیتان جاش استون و دیو جانسون، از دست ماجینیها فرار میکنند
و ریکاردو اروینگ، قاچاقچی اسلحه مسئول این اتفاقات را پیدا میکنند. به همراه
اروینگ، زنی با شنل نیز مشاهده میشود که موی بلوند او، کریس را یاد جیل میاندازد.
پس از تعقیب اروینگ از بین بردن دو سلاح بیوارگانیک پوپوکاریمو و ندسو، آنها موفق
میشوند تا مدارکی را پیدا کنند، که نشان میدهد، اروینگ به یک پالایشگاه فرار
کرده است.
نابود کردن پالایشگاه توسط اروینگ نیز نمیتواند مانع کریس و شوا شود و اروینگ، خود را به گونه جدیدی از Plaga آلوده کرده و تبدیل به موجودی کراکن مانند میشود اما باز هم توسط کریس و شوا شکست میخورد. اروینگ قبل از مرگ، به کریس اطلاع میدهد که پاسخ سوالاتش را در غارها پیدا خواهد کرد.
در ادامه جستجوی خود، کریس به شوا اقرار میکند که تنها دلیلش برای آمدن به این مأموریت، پیدا کردن جیل بوده است. شوا با این که متعجب شده است، اما قول میدهد که در کنار کریس بماند و به او کمک کند. کریس و شوا، محل انبار نمونههای آزمایشی را پیدا میکنند، اما قبل از این که کپسولی که شاید جیل درون آن باشد، باز کنند، توسط موجودی به نام U-8 مورد حمله قرار میگیرند
پس از شکست دادن U-8، کریس و شوا متوجه میشوند که کپسول خالی است و با اکسلا جیوانی مواجه میشوند که یکی از مؤسسین کمپانی داروسازی Tricell است. کریس و شوا، اکسلا را تعقیب میکنند و در راه، موجودی به نام Uroboros Mkono را شکست میدهند و متوجه میشوند که آلبرت وسکر، مغز متفکر اتفاقات رخ داده است و زن شنل پوشی که اروینگ را همراهی کرده بود، جیل ولنتاین است. کریس که از فهمیدن این حقیقت، شگفت زده شده، سعی میکند با جیل صحبت کند، اما جیل به او و شوا حمله میکند.
وسکر نیز فرار میکند و هنگامی که کریس قصد تعقیب او را دارد، دستگاهی را روی قفسه سینه جیل فعال میکند، که باعث درد کشیدن او میشود. کریس و شوا به کمک یک دیگر، دستگاه را از جیل جدا میکنند و متوجه میشوند که جیل، تحت کنترل ذهنی وسکر بوده است. جیل به کریس و شوا، مقصد بعدی وسکر را میگوید و برای پیدا کردن کمک، آنها را ترک میکند.
کریس و شوا، سپس اکسلا را پیدا میکند و اکسلای وحشت زده، کپسولی، حاوی ویروس جدید Uroboros را جا میگذارد و سپس توسط وسکر آلوده شده و به کریس و شوا، حمله میکند اما کشته میشود. سپس جیل با کریس تماس گرفته و به او اطلاع میدهد که وسکر برای ثابت نگه داشتن ویروس در بدن خود و زنده ماندن، باید به خود ویروس Uroboros را به خود دائما تزریق کند و مقدار زیاد آن، میتواند وسکر را از پا در بیاورد. کریس و شوا با وسکر درگیر نبردی ناعادلانه و ناموفق میشوند، اما سرانجام، کپسولی را که از اکسلا به دست آورده بودند، وارد بدن وسکر میکنند و وسکر که اکنون نگران جان خود است، فرار میکند.
کریس و شوا در ادامه نبرد خود، وارد هواپیمایی باری میشوند. وسکر مدعی است که او ناجی نسل بشر خواهد بود و کریس او را، زبالهی آمبرلا خطاب میکند. کریس و شوا، وسکر را از هواپیما به بیرون پرتاب میکنند، اما وسکر قبل از افتادن، شوا را نیز با خود میبرد. کریس که نمیخواهد اتفاقی که برای جیل رخ داد، بار دیگر تکرار شود، شوا را نجات میدهد و وسکر، درون آتش فشانی پرتاب میشود. اما این پایان کار نیست.
هواپیمای کریس و شوا نیز کمی بعد درون آتش فشان سقوط میکنند و روی صخرهای با وسکر روبرو میشوند که مقدار زیادی از Uroboros را به خود تزریق کرده و جهش یافته است. پس از یک مبارزه طولانی با وسکر، کریس و شوا با چاقوهای خود، وسکر را به شدت مجروح میکنند و با شکافتن صخره زیر پایشان، وسکر به درون مواد مذاب فرو میرود و کریس و شوا نیز توسط جیل که هلیکوپتری را برای نجات آنها فرستاده، فرار میکنند. اما وسکر از مواد مذاب سر در آورده و سعی میکند هلیکوپتر را با خود به درون مواد مذاب بکشد که با دو شلیک RPG-7، کشته میشود.
پس از این وقایع، کریس تصمیم میگیرد تا فعالیتهای خود را در قالب آموزشی ادامه دهد و نسل جدیدی از نیروهای ضد تروریستی را پرورش دهد.
آشوب در آسیا و استرالیا؛ سقوط کریس
ردفیلد (1)
پس از وقایع کیجوجو، کریس، وقت خود را
صرف آموزش نیروهای جدید BSAA کرده
است و سرباز جوانی به نام پیرس نیوانز، که مهارت بسیار زیادی در تیراندازی دارد،
توجه او را جلب میکند و کریس، مانند یک برادر بزرگتر، او را زیر بال و پر خود میگیرد.
در 10 آگوست 2010، ربکا چمبرز، که اکنون
مشاور BSAA است، از کریس تقاضا میکند تا
با او در دانشگاه فلسفه استرالیا، ملاقات کند. کریس و پیرس به همراه سوفی هوم، عضو
شاخه اقیانوسیه BSAA و
کارآگاه برینگتون مایر به دانشگاه میروند و متوجه آلوده شدن دانشگاه به گونه
جدیدی از ویروس T میشوند.
آنها موفق میشوند تا آزمایشگاه مخفی
پروفسور هوارد، که با آمبرلا همکاری داشته پیدا کنند و به کمک پسر او، تایلر، پروفسور
را شکست میدهند.
اما پس از مبارزه با یک تایرانت جدید،
کریس و دوستان، متوجه میشوند که مسئول این حوادث، ماری گری، دانشجوی رشته فلسفه
این دانشگاه است که توانسته ویروس T را
پرورش دهد. اما تماس وی با ویروس، باعث جنون وی شده و او مدعی است که جهان را
اصلاح خواهد کرد.
سرانجام، کریس موفق میشود ماری را بکشد و با همراهان خود، از دانشگاه فرار کند.
در سال 2012، کریس و پیرس، به درخواست
ماره بیجی، یکی از اعضای شاخه شرق آسیا BSAA به دانشگاه مرهاوا در آسیا میروند و متوجه میشوند که داگ رایت،
یکی از مشاوران BSAA و دوست
کریس، به همراه خواهر زاده خود، ریکی توزاوا، به این دانشگاه آمدهاند.
کریس و همراهان در دانشگاه پر از زامبی، به جستجو میپردازند و پرفسور رایت و خواهر زادهاش را پیدا میکنند. در هنگام فرار، آنها با بیندی برگارا مواجه میشوند که مسبب این اتفاقات است و خود به ویروس C آلوده شده است. با فداکاری ماره، بیندی کشته میشود و دیگران در حالی فرار میکنند که ماره، در آغوش پیرس جان میدهد.
جنگهای داخلی ادونیا؛ سقوط کریس ردفیلد
(2)
در 24 دسامبر 2012، کریس، پیرس و تیمی
متشکل از بن ایرهارت، کارلو آلفونسو، فین مکآولی و اندی واکر، برای متوقف کردن
سلاح بیوارگانیک جدید به نام حاوو، به ادونیا، کشوری گرفتار در جنگ داخلی در شرق
اروپا میروند.
به محض ورود به ادونیا، کریس و جوخهاش
توسط ارتشی از حاو و یک اوگرومان مورد حمله قرار میگیرند، اما فین، جوانترین عضو
گروه، موفق به فراری دادن اوگرومان میشود.
پس از مبارزه با حاوو در کاخ ریاست جمهوری ادونیا، کریس و جوخه او، شری برکین، مأمور شاخه عملیات امنیتی و یک مزدور به نام جیک مولر، که شری وظیفه محافظت از او را دارد، پیدا میکنند. کریس، با وجود این که به جیک مولر مشکوک است و فکر میکند که او را قبلا دیده است، به همراه جوخهاش، دو اوگرومان را شکست میدهد و شری و جیک را با هلیکوپتر، از منطقه خارج میکند.
در کاخ ریاست جمهوری، جوخه کریس، با تعداد زیادی شپیره و زنی در لباس آبی مواجه میشوند، که خود را ایدا وانگ معرفی میکند. ایدا به آنها اطلاع میدهد که شرکتی به نام نیو آمبرلا، ویروس C را در اختیار شورشیان قرار داده و عامل این اتفاقات است. کریس قبول میکند که از ایدا محافظت کند اما در واقع، ایدا برای آنها تله گذاشته و با زندانی کردن بن، کارلو، اندی و فین، آنها را تبدیل به ناپاد میکند. کریس که از این اتفاق شوکه شده، توسط فین بیهوش میشود و به کمک پیرس و نیروی پشتیبانی BSAA، نجات پیدا میکند. سایر اعضای جوخه کریس، کشته میشوند.
پس از به هوش آمدن در بیمارستان، کریس
دچار فراموشی پس از حادثه شده و هیچ چیز را به یاد ندارد، اما احساس گناه، او را
عذاب میدهد. او که از دیدن پیرس و دیگر اعضای BSAA در بیمارستانی در اروپا، احساس ترس و ناامنی میکند، فرار میکند.
کریش، شش ماه را در شهری در اروپای شرقی در هتلی زندگی میکند. اخلاق او به شدت غیر قابل تحمل میشود و برای مقابله با احساس گناه، به نوشیدن روی میآورد. اهالی منطقه به او لقب سگ آواره را میدهند و کریس نیز دائما برای خود دردسر ایجاد میکند. او برای این که بتواند هزینه کرایه هتل خود را بپردازد، به عنوان یک محافظ شخصی مشغول به فعالیت میشود. تلاش پیرس و BSAA، برای پیدا کردن او، بی نتیجه است.
در ماه ژون 2013، کریس، سایهای از سربازی که میشناختیم، توسط پیرس ردیابی میشود. کریس در بار مورد علاقه خود مشغول نوشیدن است و صاحب بار، به همراه نوچههای خود، سعی در بیرون کردن کریس دارد که کریس به آنها حمله میکند، اما با دخالت پیرس، همه چیز تمام میشود. پیرس، از دیدن وضعیت کریس، شگفتزده و منزجر است و برای هوشیار کردن کریس، تصاویر سربازانش و اتفاقات رخ داده در ادونیا را به او نشان میدهد. کریس همچنان نمیتواند چیزی را به جز لوگوی BSAA روی ژاکت پیرس به یاد بیاورد. اما به یاد آوردن این لوگو هم کافی است تا تمام افراد درون بار، هویت واقعیت خود را نشان دهند. BSAA هیچوقت کریس را گم نکرده بود و او را زیر نظر داشت، اما اکنون، آنها به کریس نیاز دارند و باید او را به میدان نبرد باز گردانند.
پایان قسمت سوم
قسمت پایانی داستان کریس ردفیلد را فردا
بخوانید.