کریس ردفیلد، کاپیتان آمریکایی نیروی
مأموریتهای ویژه سازمان اتحاد امنیتی علیه بیوتروریسم (BSAA) و در کنار جیل ولنتاین، یکی از موسسان این سازمان است. وی
همچنین، برادر بزرگتر کلیر ردفیلد، عضو سازمان مستقل TerraSave است.
سال تولد: 1973
ملیت: آمریکایی
مشاغل: خلبان نیروی هوایی ارتش (1990-1995)
پیشاهنگ تیم آلفای ارگان S.T.A.R.S (1996-1998)
مأمور ویژه و کاپیتان تیم ویژه BSAA (2005 – تا کنون)
خانواده: کلیر ردفیلد (خواهر)
دوستان شناخته شده: جیل ولنتاین، لیان
اس. کندی، شوا آلومار، شری برکین، ربکا چمبرز، پیرس نیوانز، بری برتون، برد ویکرز، فارست اسپیر
دشمنان شناخته شده: آلبرت وسکر، آلفرد اشفورد، کارلا رادامس، درک سی. سیمونز، جک نورمن، آزول اسپنسر، ریکاردو اروینگ، سرگی ولادمیر
سالهای آغازین
کریس ردفیلد در سال 1973 به دنیا آمد و
در سن 17 سالگی، به عنوان یک خلبان به عضویت نیروی هوایی ارتش ایالات متحده در
آمد، اما تواناییهای او در کار با اسلحه، باعث شد تا به عنوان یک تیرانداز نیز
شناخته شود و در زمینه مبارزات از فاصله نزدیک نیز آموزش ببیند و در سن کم، در
مأموریتهای گوناگونی شرکت کند. افسران بالارده او، از وی به عنوان یک سرباز متعهد
و مصمم و با قابلیت وفق پذیری بالا یاد کردند، اما کریس، از روحیه شورشی نیز
برخوردار بود و به همین دلیل، با بالادستان خود، دائما دچار جدل میشد. مرگ پدر و
مادر او در سال 1994 و اتفاقات رخ داده در عمارت اسپنسر، باعث شد تا کریس در سن 22
سالگی، تصمیم به بازنشستگی بگیرد.
پس از ترک ارتش، کریس به شهر راکون سیتی
میرود و به پیشنهاد همرزم سابق خود، بری بارتون، به عضویت نیروی S.T.A.R.S درمیآید که از نیروهای زبده
ارتشی تشکیل شده است تا با وضعیتهای پیچیده و حملات تروریستی مقابله کند.
بلافاصله پس از استخدام، کریس، در کنار بری، زیر دست آلبرت وسکر، شروع به فعالیت
میکند.
کریس در تیم آلفا، علاوه بر پیشاهنگی، در برخی مواقع، وظیفه خلبانی و رانندگی را نیز بر عهده میگیرد و به خاطر تیراندازی خود معروف میشود و با فارست اسپیر، عضو تیم براوو، درگیر رقابت دوستانهای میشود. وی همچنین، در S.T.A.R.S با دوست صمیمی خود، جیل ولنتاین آشنا میشود.
عمارت اسپنسر، مأموریت نجاتی که به
یک کابوس تبدیل میشود
در تاریخ 24 جولای سال 1998، تیم آلفا،
به رهبری آلبرت وسکر، به کوهستان آرکلی، در حومه راکون سیتی فرستاده میشود تا
دلیل گم شدن تیم براوو را بررسی کند. آنها در جستجوی خود در جنگلهای اطراف شهر،
با هلیکوپتر سقوط کرده این تیم و لاشه تکه پاره شده خلبان آنها، کوین دولی روبرو
میشود. در ادامه جستجو، جوزف فراست، یکی از اعضای تیم، به دست چندین سگ آلوده،
کشته میشود و جیل ولنتاین که دچار شوک شده، بیهوده به آنان تیراندازی میکند، اما
قبل از این که کشته شود، توسط کریس، نجات پیدا میکند.
باقی اعضای تیم، وحشت زده سعی در فرار
دارند، اما خلبان آنها، برد ویکرز، آنها را رها کرده است. آلبرت وسکر به تیم خود
پیشنهاد میکند که برای فرار به عمارتی متروک در جنگل پناه ببرند.
درون قلعه، کریس دو عضو دیگر گروه
براوو، ربکا چمبرز و ریچارد آیکن را پیدا میکند، اما متوجه میشود که آلبرت، جیل
را گم کرده است.
"اینجا یه خبراییه جیل و من فکر میکنم ما قرار نیست زنده بمونیم"
در غارهای زیر عمارت، کریس انریکو مارینی مجروح، کاپیتان تیم براوو را پیدا میکند. مارینی به کریس اطلاع میدهد که در S.T.A.R.S یک خیانتکار وجود دارد و سپس گمان میکند که کریس، خیانت کرده باشد، اما توسط وسکر، خیانتکار اصلی، به قتل میرسد. کریس در ادامه جستجوی خود، یک آزمایشگاه زیرزمینی توسعه اسلحه بیوارگانیک را پیدا کرده و متوجه میشود که آلبرت وسکر، در واقع یکی از محققین اصلی این آزمایشگاه و سازنده اسلحه بیوارگانیک است. وسکر نیز به کریس اطلاع میدهد که از اعضای نظامی S.T.A.R.S استفاده کرده تا اطلاعات لازم درباره مبارزه با اسلحه بیوارگانیک را به دست آورد. وسکر سپس به ربکا شلیک میکند و یک تایرانت را آزاد میکند. تایرانت با چنگال خود، وسکر را میکشد و سپس به کریس حمله میکند، اما کریس، هیولا را متوقف میکند. ربکا نیز که جلیقه ضد گلوله پوشیده، زنده مانده است و سیستم تخریب خودکار آزمایشگاه را فعال میکند. کریس، تصمیم دارد تا قبل از نابودی عمارت، جیل را پیدا کند و متوجه میشود که وسکر، او را در یک سلول زندانی کرده است. سپس، کریس، جیل و ربکا، به سمت پشت بام عمارت فرار میکند تا برد، که تصمیم گرفته برای نجات آنها بازگردد، آنها را نجات دهد، اما تایرانت که هنوز زنده است به آنها، دوباره حمله میکند. کریس، با استفاده از راکت لانچری که برد برای او پرتاب کرده، تایرانت را از بین میبرد و به همراه جیل، ربکا و بری، از عمارت فرار میکند و عمارت اسپنسر نیز نابود میشود.
پس از مرخص شدن از بیمارستان، اعضای S.T.A.R.S سعی میکنند تا مقامات دولتی
را از اقدامات سازمان آمبرلا، مطلع سازند، اما رئیس پلیس راکون سیتی، برایان
آیرونز، که برای آمبرلا کار میکند، تیم آنها را منحل میکند.
در نتیجه، کریس تصمیم میگیرد تا به
صورت فردی دست به کار شود و از FBI درخواست
میکند تا درباره راکون سیتی و شخص برایان آیرونز، تحقیق کنند. برای آن که کسی به
مقاصد او بو نبرد، کریس شخصیت خشن و مضطرب را در نیروی ویژه از خود به نمایش میگذارد
و با حمله به یکی از همکاران خود، از کار معلق میشود.
کریس به صورت مخفیانه، شروع به تحقیق درباره سازمان آمبرلا میکند. پس از جمع آوری اطلاعاتی درباره ویروس G، کریس به جیل درباره تحقیقات خود اطلاع میدهد و جیل نیز از بری، همکار سابقشان، درخواست کمک میکند. هر سه آنها، شروع به تحقیقت درباره کمپانی آمبرلا میکنند، اما کریس تصمیم میگیرد که برای تحقیقات بیشتر و دقیقتر، به اروپا، مقر اصلی این کمپانی سفر کند و جیل نیز در راکون سیتی به کار خود ادامه میدهد. بری نیز به آن دو اطلاع میدهد که پس از مطمئن شدن از سلات خانوادهاش، به آنها ملحق خواهد شد. کریس، بدون این که به خواهر خود، کلیر، چیزی بگوید، راهی اروپا میشود و همین کار او باعث میشود تا کلیر، به دنبال او راهی شهر راکون سیتی شود.
کلیر که راهی راکون سیتی شده، فکس
ارسالی کریس، مبنی بر تحقیق درباره آیرونز را پیدا میکند. این فکس نشان میدهد که
کریس نتوانسته مدرکی درباره آیرونز پیدا کند، اما موفق شده تا رازهای زیادی را
درباره آیرونز، برملا کند و ثابت کند که آیرونز، از فرد یا سازمانی روشه گرفته
است. کلیر نیز که متوجه شده، کمپانی آمبرلا در پاریس فعالیت میکند، راهی آنجا میشود
اما توسط مأمورین این کمپانی بازداشت شده و به جزیره راکفورت، زندانی مخفی زیر نظر
کمپانی آمبرلا، فرستاده میشود.
پایان قسمت اول
قسمت دوم این پاورقی را فردا در PSPro بخوانید.