فرنچایز رزیدنت اویل (Resident Evil) در طول سالها قدمت خود دیالوگهای بهیادماندنی فراوانی داشته. این جملات تا ابد در ذهن مخاطبین خواهد ماند. سری رزیدنت اویل نقش زیادی در محبوبیت سبک وحشت و بقا در بین بازیکنان داشته و به همین دلیل جایگاه خاصی در تاریخ صنعت بازی دارد. این بازی از همان نسخه اول خود به یک منبع اصلی سوددهی برای کپکام (Capcom) تبدیل و در ادامه عمر خود با تغییر جهتی بحثبرانگیز به یک شوتر سومشخص تغییر پیدا کرد. سری رزیدنت اویل به سه ویژگی خود مشهور است: کنترلهای اعصابخردکن، پازلهای دشوار و فراموشنشدنی بودن صداپیشگی و نویسندگی خود.
سری Resident Evil از همان نسخهی اول خود به دیالوگهای تصنعی و سطح پایین که به شکل مضحکی ادا میشوند معروف بوده، اما بااینحال دیالوگهای جذاب و ماندگاری را ارائه کرده است که هیچگاه از یاد ما خارج نخواهند شد. ازآنجاییکه چندی پیش بازی Resident Evil 4 Remake عرضه شد و بحث درمورد این سری هنوز داغ است، ما فرصت را برای یادآوری برخی از خاطرهانگیزترین دیالوگها این سری غنیمت میشماریم.
کریس ردفیلد (Chris Redfield) از یک صخره برفی سقوط میکند و آسیب میبیند. با اینکه آسیبها شدید نیستند و کریس میتواند روی پای خود بایستد، اما چندین سگ آلوده به ویروس در حال نزدیکشدن به او هستند. خوشبختانه همکار کریس یعنی جسیکا (Jessica) آنجاست که خود را برای نجات او به صحنه برساند.
جسیکا درست زمانی این دیالوگ را به زبان میآورد که کریس از آخرین گلولهها و نارنجکهای خود برای دور کردن سگها استفاده میکند. کریس چیزی در پاسخ نمیگوید، اما مطمئن هستیم که رابطه کریس و جسیکا بعد از این دیالوگ دیگر مثل قبل نشد.
رزیدنت اویل ۴ سرشار از دیالوگهای آبکی اما مشهور است و قطعاً در ادامه این لیست باز هم شاهد دیالوگهایی از این بازی خواهید بود اما تنها تعداد کمی از آنها مانند این دیالوگ ما را در ابتدای بازی از خنده رودهبر کردند. دو پلیس محلی در حال رساندن لیان (Leon) به مقصد خود هستند، ولی از آنجاییکه خیلی از او خوششان نمیآید، شروع به تمسخر وی میکنند. آنها این موضوع که لیان بهتنهایی برای نجات دختر رئیسجمهور آمده است را مسخره میکنند و شخصیت جذاب ما هم با این دیالوگ تاریخی جواب آنها را میدهد.
بسیاری از دیالوگهای سری رزیدنت اویل آنقدر بد بودهاند که جایگاهی اسطورهای در بین نقلقولهای این سری بهدست آوردهاند. برای مثال در ابتدای نسخه اول بازی، جیل (Jill) سعی میکند که از درب اصلی عمارت اسپنسر (Spencer Mansion) خارج شود و وسکر (Wesker) این دیالوگ بهشدت مضحک را فریاد میزند.
البته اگر از حق نگذریم نویسندگی بازی در اینجا هیچ ایرادی ندارد، چرا که فریاد زدن جمله «اون درو باز نکن!» در دنیایی پر از زامبی و دیگر موجودات خطرناک چیز عجیبی نیست. آنچه که این دیالوگ را خاص و خندهدار میکند نحوه ادا شدن آن است، زیرا اصلاً روان و سلیس نیست و انگار هر کلمه آن در یک روز متفاوت ضبط شده است.
یکی از خندهدارترین لحظات تاریخ رزیدنت اویل در قسمت پنجم این سری رقم میخورد، یعنی جایی که کریس ردفیلد با مشتهای پیاپی خود یک تختهسنگ گرد را از وسط راه خارج میکند. سالیان سال است که هواداران رزیدنت اویل جوکهای متعددی در مورد این حرکت کریس میسازند، به همین دلیل اشاره شخصیت هایزنبرگ (Heisenberg) از بازی رزیدنت اویل ۸ به این اتفاق رویدادی فوقالعاده است.
پس از اینکه قهرمان عضلانی ما کارخانه هایزنبرگ را منفجر میکند، این شخصیت شرور او را «تختهسنگ مشتزن عوضی» خطاب میکند. معلوم نیست که هایزنبرگ چگونه از گذشته کریس و اتفاقات رزیدنت اویل ۵ خبر دارد، اما این جمله آنقدر خوب است که دلیلی ندارد آن را با منطق زیر سوال ببریم.
بیشتر بخوانید: بهترین غول آخرها در تاریخ بازیهای ویدیویی
شخصیت آلبرت وسکر (Albert Wesker) در طول بازی رزیدنت اویل ۵ تمام تلاش خود را میکند تا بزرگترین اعصابخردی ممکن برای کریس ردفیلد و شوا آلومار (Sheva Alomar) باشد. زمانی که داستان به اوج خود میرسد، وسکر تصمیم میگیرد تا نقشه ابرشرورانه خود را برای دو قهرمان ما شرح دهد.
وسکر قصد دارد تا در خبیثانهترین حرکت عمرش، همه انسانهای روی زمین را به ویروس اوروبروس (Uroboros) آلوده کند. واقعاً شنیدن این جمله بهتنهایی کافی است تا بدانید با یک شخصیت شرور بزرگ و اسطورهای طرف هستید. موشکهای حاوی ویروس سوار بر هواپیمایی بزرگ آماده آلودهکردن تمام نقاط زمین هستند، اما خوشبختانه قهرمانان بازی نقشه وسکر را نقشبرآب میکنند. گرچه نسل بشر از سرنوشت شومی که انتظارش بود فرار میکند، اما این دیالوگ هراسآور وسکر همیشه در بین ما باقی خواهد ماند.
این دیالوگ فراموشنشدنی رزیدنت اویل ۱ را شخصیت بری بارتون (Barry Burton) پس از نجات جیل از یک تله مرگبار بهزبان میآورد. دلیل گفته شدن این جمله توسط بری اصلاً معلوم نیست؛ شاید او قربانی ترجمه بد شده، شاید یک زامبی مغز او را خورده یا که ماده خاصی مصرف کرده. اما فارغ از دلیل گفته شدنش، این جمله به شکل زیرکانهای خندهدار است.
اصلاً سخنوری بری در سطح خاصی قرار دارد و او جملات خندهدار دیگری چون « تو استاد قفل باز کردنی، این (گیره) رو با خودت ببر ممکنه به کار بیاد» را نیز به ما هدیه کرده است. برای بری مهم نیست که کلماتش با یکدیگر منسجم نیستند و با اعتمادبهنفس کامل آنها را بیان میکند. وقتی صحبت از صداپیشگی عجیبوغریب رزیدنت اویل ۱ میشود، بری برتون طنزآمیزترین و بهیادماندنیترین جملات را به ما تقدیم میکند.
عنوان رزیدنت اویل: تاریخچه تاریکی در بین عناوین این سری بهعنوان یک نسخه غریب شناخته میشود. این بازی شوتر ریلی (Rail Shooter) در سال ۲۰۰۹ بر روی کنسول نینتندو Wii عرضه شد و بهنوعی پیش درآمدی بر داستان رزیدنت اویل ۴ بود. با اینکه رزیدنت اویل: تاریخچه تاریکی یک عنوان نوآورانه نبود، اما بازخوردهای مثبتی داشت و به طرز غیرمنتظرهای خوشساخت بود.
این بازی حتی از وسیله جانبی Wii Zapper که کاربرد چندانی در بین بازیهای نینتندو Wii نداشت هم استفاده کرد. اما مهمترین ویژگی این بازی خدمت شایان آن به علایق هواداران بهواسطه حضور شخصیتهایی چون لیان اسکات کندی (Leon Scott Kennedy) و کلر ردفیلد (Claire Redfield) بود. این دیالوگ که توسط کلر گفته میشود، دیدگاه جالبی نسبت به ماهیت سری رزیدنت اویل ارائه میکند: زمانی که مردم عادی در شرایط غیرعادی قرار میگیرند، قدرت و ارزش حقیقی خود را نشان میدهند.
خیانت وسکر در نسخه اول سری، کاری ناتمام را بر روی دست مأموران شرکت آمبرلا (Umbrella) گذاشت. هدف حادثه عمارت اسپنسر جمعآوری اطلاعات درمورد کارآمدی سلاحهای بیولوژیکی آمبرلا در مقابل نیروهای ویژه کارکشته (مانند گروه استارز) بود. در آخر، برخی از اعضای تیم استارز مانند جیل ولنتاین (Jill Valentine) و کریس ردفیلد از این حادثه جان سالم بهدر بردند و از اهداف شوم شرکت آمبرلا پرده برداشتند.
حال برنامه آمبرلا برای حل این مشکل چیست؟ نمسیس، یک تایرنت (Tyrant) نسل دوم که کتچرمی مشکی به تن دارد و یک موشکانداز را به دوش میکشد. او که به دنبال کشتن اعضای باقیمانده گروه استارز است، به شکلی خستگیناپذیر و غیرقابلپیشبینی جیل ولنتاین را تعقیب میکند. نمسیس در طول ماموریت خود تنها یک کلمه را به شکل هولناکی فریاد میزند: «استاااااارز...» (STARS)
شخصیت لیان اسکات کندی در طول سری رزیدنت اویل تغییرات زیادی داشته است. او در رزیدنت اویل ۲ یک پلیس تازهکار بود که در مخمصهای بزرگ گیر افتاده بود، اما در رزیدنت اویل ۴ به یک قهرمان همهفنحریف تبدیل شد که با سوپلکس (Suplex) زدن روی دشمنانش جمجمه آنها را خرد میکرد.
بکار بردن دیالوگهای آبکی در زمان مناسب یکی از نکات کلیدی قهرمان بودن است، اما لیان اندکی در این زمینه تازهوارد بود. به همین دلیل زمانی که گانادوهای (Ganados) خشمگین حمله خود را متوقف میکنند و بهسوی کلیسا میروند، تنها این جمله مضحک به ذهن لیان میرسد. با این وجود، این دیالوگ خندهدار مهر محکمی بر شروع پرتنش رزیدنت اویل ۴ نهاد و آن را در ذهنهای ما جاودانه کرد.
اغلب اوقات تکه کلامهایی که با هدف معروف شدن ساخته میشوند هرگز بر سر زبانها نمیافتند. این موضوع مانند دریافت یک لقب است، شما نمیتوانید آن را برای خود انتخاب کنید، بلکه دیگران آن را برای شما تصمیم میگیرند. این یعنی غیرمنتظرهترین جملات به محبوبترین تکه کلامها تبدیل میشوند، درست مانند جملهای که فروشنده مرموز رزیدنت اویل ۴ برای خوش آمدگویی به شما میگوید.
این دیالوگ بهخودیخود چیز خاصی ندارد، اما نحوه بیانشدنش آن را جذاب میکند. صدای مرموز فروشنده و تکرار چندباره این جمله در طول بازی آن را در حافظه ما ثبت میکند و جایگاهی نمادین به این دیالوگ میبخشند.
تقریباً در پایان رزیدنت اویل ۳، جیل ولنتاین بالاخره بر تعقیبگر خود یعنی نمسیس چیره میشود. او چند گلوله به پیکر این موجود مهیب شلیک میکند و درست قبل از وارد کردن ضربه نهایی این جمله نمادین را به زبان میآورد. جیل در یک دیالوگ شوخطبعانه که از یک فیلم اکشن هالیوودی انتظار میرود، کلمات شخصیت شرور بازی را بر علیه خودش استفاده میکند. درست است که این جمله کمی آبکی است، اما هیچ ایرادی ندارد. علاوه بر این، این دیالوگ یک حس آسودگی خاصی با خود دارد، چرا که به معنی پایان کار هیولای سختجانی است که در طول بازی حتی لحظهای شما را راحت نمیگذارد.
این مورد کمی متفاوت است. دو کلمه ساده که برای کسانی که هوادار سری رزیدنت اویل نیستند بیمعنیاند. شاید به نظر برسد که این کلمات تنها برای طولانیتر کردن متن استفاده شدهاند، اما اگر داستان پشت آن را بدانید مو به تنتان سیخ میشود. شخصیتهای اصلی رزیدنت اویل ۱ در بیشتر روند بازی کاملاً تنها هستند و کسی جز زامبیهای خونخوار آنها را در این عمارت مخوف همراهی نمیکند.
این یعنی داستان بازی باید از طریق مدارکی که بازیکنان در روند بازی پیدا میکنند روایت شود. یکی از این مدارک دفتر خاطرات نگهبان حیوانات عمارت است که بهآهستگی انسانیت خود را از دست میدهد و به یک زامبی تبدیل میشود. در دفتر خاطرات او نوشته شده: «تب ندارم، اما میخاره. گرسنه و غذای سگ خوردم. میخاره میخاره اسکات اومد. زشت بود پس کشتمش. خوشمزه.» در پایین این جملات، دو کلمه شوم به چشم میخورند: «میخاره. خوشمزه.»
بیشتر بخوانید: ۱۰ نکته مهم که باید در مورد بازی Final Fantasy 16 بدانید
عنوان رزیدنت اویل ۷ بار سنگینی را بر دوش میکشید، چرا که دو نسخه قبلی سری از ریشههای وحشت و بقای آن فاصله گرفته بودند و این بازی باید ثابت میکرد که فرنچایز رزیدنت اویل هنوز از اصل خود دور نشده و جایگاه اصلی خود را میشناسد.
نظرات مختلفی برای موفقیت رزیدنت اویل ۷ در پاسخ به این انتظارات وجود دارد، اما بدون شک خانواده بیکر (Baker) جزو مشمئزکنندهترین شخصیتهای انسانی در تاریخ رزیدنت اویل بودند. پدر این خانواده که جک بیکر (Jack Baker) نام دارد، یک سادیست روانی تقریباً نامیرا است که در اوایل بازی مایه عذاب بازیکنان میشود.
جک که میخواهد به قهرمان بازی یعنی ایثن (Ethan) نشان دهد در چه مخمصهای گیر افتاده است، او را بلند میکند و پس از گفتن این جملات از او میخواهد که به سرش شلیک کند. ایثن به سر جک شلیک میکند، اما او تنها برای چند لحظه بر روی زمین میافتد و دوباره بلند میشود تا هم ایثن و هم ما را زجر دهد.
در اواخر رزیدنت اویل ۵ ما شاهد رویارویی کریس و شوا با آلبرت وسکر و جیل ولنتاین هستم که جیل در واقع ذهنش توسط وسکر کنترل میشود. وسکر، این شروره اسطوره مانند که عاشق عینک دودی هست تصمیم میگیرد که بهجای نابود کردن کریس و شوا، هفت دقیقه از وقتش را به بازی با آنها اختصاص دهد.
این نبرد با وسکر از آن مبارزههایی است که شما در آن توانایی کشتن حریف را ندارید و فقط باید تا تمامشدن زمان مبارزه دوام بیاورید. گرچه این موضوع کمی از تب و تاب مبارزه میکاهد، اما وسکر با گفتن این دیالوگ جذاب پیش از شروع مبارزه حس و حال خاصی به آن میبخشد. این دیالوگ همچنین نشانگر قدرت و غرور بیش از حد وسکر پیش از روبرو شدن با پایان خود هست.
گرچه ما سفر تفریحی لیان به مناطق روستایی اروپا را بهعنوان رزیدنت اویل ۴ میشناسیم، اما در واقع رزیدنت اویل -کد: ورونیکا چهارمین نسخه اصلی این مجموعه بود. این بازی ابتدا در سال ۲۰۰۰ بر روی کنسول سگا دریمکست (Sega Dreamcast) و یک سال بعد با محتوای بیشتر بر روی پلیاستیشن ۲ عرضه شد.
داستان کد: ورونیکا دو شخصیت کریس و کلر ردفیلد را به یک جزیره دور افتاده و یک مرکز تحقیقاتی در قطب جنوب میبرد که هر دو درگیر طغیان زامبیها هستند. شما در طول روند بازی چیزهای بیشتری درمورد شخصیت آلبرت وسکر، انگیزههای او و جاهطلبی بی حد و اندازهاش یاد میگیرید. این جمله وسکر، خلاصه مفیدی از همه اتفاقاتی است که رخ میدهد.