10 توییست داستانی برتر بازی‌های ویدیویی

10 توییست داستانی برتر بازی‌های ویدیویی

سجاد سعیدی سجاد سعیدی
5 سال و 4 ماه و 18 روز پیش

از مهم‌ترین بارزه‌هایی که یک اثر را در صنعت گیم ارزشمند می‌کند، داستان آن است. داستان‌ها دلیل اصلی آغاز یک بازی هستند. در واقع یک انگیزه که مخاطب را به پایان آن بکشاند تا با برملا شدن راز و یا دیدن یک پایان خوش یا تلخ به بازیکن بگوید که کار او دیگر اینجا تمام شده است.

 

«پیچش»های داستانی(Plot Twist) یکی از جذاب‌ترین شیوه‌های روایت در ویدیوگیم، سینما و تلویزیون است. پیچش‌های داستانی معمولا با یک چیز غیر قابل انتظار بیننده را غافلگیر می‌کند و تمامی تصورات او را از یک شخصیت یا یک اتفاق به طور کامل تغییر می‌دهد. این تغییر بسته به روایت واقف در بازینامه یا فیلمنامه خوب یا بد است. همانطور که گفته شد بسیاری از داستان‌های ویدیوگیم دارای یک پیچش داستانی هستند. در این لیست با ده مورد از بهترین پیچش‌های داستانی در بازی‌ها آشنا می‌شویم.

(مقاله زیر حاوی اسپویل است)

 

 


1- پی بردن به جنسیت «ساموس آران»

در سال‌های اول صنعت ویدیوگیم شخصیت‌های اصلی را معمولا مردان تشکیل می‌دادند و به ندرت می‌توان یک بازی را یافت که در آن شخصیت اصلی زن باشد. اما همه چیز با اولین قسمت بازی Metroid تغییر کرد. در این بازی و بعد از شکست دادن Mother Brain، بازی رو به اتمام است که ناگهان زره شخصیت اصلی بازی یعنی ساموس آران از بدن او غیب می‌شود و ما به هویت او که یک زن است پی می‌بریم. تقریباً تا قبل از اتمام بازی هیچکسی به هویت و جنسیت اصلی ساموس آران پی نبرده بود و پایان بازی برای بازیکنان آن دوره به معنی واقعی شوکه‌کننده و حتی بعضاً عجیب بود.

 



2- پایان داستان بازی Metal Gear Solid 3

تعریف از «هیدئو کوجیما» و مهارت خاص او در نویسندگی آثارش کار بسیاری تکراری شده است. اما نمی‌توان از این حقیقت چشم‌پوشی کرد که یکی از پخته‌ترین داستان‌های خلق شده توسط او متعلق به بازیMetal Gear Solid 3 است. در طول داستان این بازی ما مثل شخصیت اصلی داستان یعنی «نِیکد اسنیک»(Naked Snake) با این باور روبرو شدیم که استادمان یعنی «رئیس»(The Boss) به کشورش و همینطور به شما خیانت کرده است. اما حقیقت زمانی برملا می‌شود که کار از کار گذشته است و اسنیک استاد خود را به غم‌انگیزترین شیوه ممکن کمی قبل‌تر شکست داده بود. رئیس برای یک هدف والاتر و برای کشور خودش فداکاری کرده بود و هیچکس متوجه این فداکاری نشد به جز کسی که او را کشته بود. کسی که ابزار این فداکاری برای رئیس بود.

 



3- جای خالی پرنسس

یکی از ابتدایی‌ترین پیچش‌های داستانی در ویدیوگیم مربوط به بازی Super Mario Bros است. در طول بازی ما باید چندین مرحله از چندین دنیای متفاوت را پشت سر هم تمام می‌کردیم. در آخرین مرحله از هر دنیا با دشمن دیرینه «ماریو» یعنی «باوزِر»(Bowser) روبرو می‌شدیم تا با شکست دادن آن به پرنسس «پیچ»(Peach) برسیم اما خبری از پرنسس تا چندین دنیا نیست و همیشه در اتاق انتهایی شخصیت Toad به ماریو می‌گوید که «پرنسس ما در قلعه دیگریست». نمونه بارز یک پیچش داستانی تکراری که مخاطبش را بازم راغب به ادامه بازی می‌کند.

 



4- پیچش تلخ

هیچکسی نمی‌تواند منکر این حقیقت شود که اولین قسمت از سری Modern Warfare از لحاظ داستانی و گیم‌پلی یکی از بهترین Call of Duty‌های تاریخ است. حال و هوای سینمایی داستان به شکلی پرداخته شده بود که در هر نقطه باید انتظار یک پیچش داستانی را می‌کشیدیم. اما بزرگترین پیچش داستانی این بازی درست در یکی از غیرقابل انتظارترین نقاطش رخ می‌دهد. در پایان یکی از مراحل که به نظر می‌رسد ماموریت شما و تیمتان به درستی انجام شده و مشغول بازگشت توسط هلیکوپتر هستید، یک بمب اتمی در همان منطقه ماموریت شما منفجر می‌شود. پوشش و موج انفجار آنقدر زیاد است که شما، تیمتان و هلیکوپتر رو به مرگ سقوط می‌کنید. یک پیچش تلخ و بی‌رحم.

 



5- علمی تخیلی یا تاریخی؟

اولین برخورد با قسمت اول بازی Assassins Creed شما را با یک داستان تاریخی روبرو می‌کند. داستانی که ریشه شروع آن و روبرو شدن با شخصیت‌هایی مثل الطائیر ریشه در شخصیت «دزموند مایلز» دارد. کسی که اجدادش اعضای این فرقه بودند و حال از طریق دستگاهی به نام «آنیموس» و زیر نظر سازمانی به اسم «آبسترگو» وارد خاطرات یکی از اجدادش شده است. داستان بازی دستمایه علمی و تاریخی دارد اما درست در لحظات آخر که کنترل دزموند را به دست گرفته‌ایم متوجه نقش و نگار‌های عجیبی روی دیوار می‌شویم که فقط دزموند قادر به دیدن آن است. نقش و نگارهایی که به آینده این سری و همینطور داستان اشاره دارد. داستانی که حال و هوای علمی تخیلی را بیشتر به خود گرفته است و تاریخ بیشتر بهانه‌ای است که به این داستان پی ببریم.

 



6- گلادوس!

وجود ارزشمند یک شخصیت خبیث مثل گلادوس برای بازی‌ Portal و همچنین بازی Portal 2 یک موهبت محسوب می‌شود. اما پیچش اصلی مربوط به این شخصیت درست در بازی Portal 2 رخ می‌دهد. جایی که گلادوس بعد از تمامی بلاهایی که سر ما آورده و ما هم بر سر او آوردیم با ما سردوستی برقرار می‌کند و یکی از زیباترین موسیقی‌های پایانی یک بازی را رقم می‌زند. اما نکته اصلی این است که گلادوس هنوز هم زنده است و شاید برای ما یک تهدید نباشد اما هنوز هم قابل اعتماد نیست و این موضوع خطرناک است!

 



7- ملاقات با آقای «هاوس»

آقای هاوس یکی از مرموزترین شخصیت‌های بازی Fallout: New Vegas است. او بالغ بر صد سال است که زنده است و حتی دنیای قدیم و قبل از جنگ اتمی را به یاد دارد. هدف او رساندن نیو وگاس به جلال و شکوهی است که خود در سر دارد. علاوه بر آن می‌خواهد قدرت منطقه را از گروه‌هایی مثل «لژیون سزار» بگیرد که برای او تهدیدی نباشد. آقای هاوس شخصیت آنقدر بدی به نظر نمی‌رسد اما اگر از لحاظ ایدئولوژی با او مشکل دارید این انتخاب در دست شماست که او را یک بار برای همیشه از بین ببرید. پیچش اصلی داستان هم همینجاست. راز زنده بودن آقای هاوس. آقای هاوس به شکل وقیح و رقت‌انگیزی از طریق یک دستگاه که باقی‌مانده جسم و ذهن او را زنده نگه‌ می‌دارد و به تمامی کامپیوترها و سیستم‌های ساختمان Lucky 34 وصل است. قبل از تسویه حساب با او می‌توانید آخرین حرف‌های او را بشنوید که شما را ملامت و سرزنش کرده در مورد آینده آرمانیی صحبت می‌کند که رویای تحقق بخشیدن آن را در سر داشته است.

 



8- «دارث رِوِن»

داستان بازی Star Wars: Knights of the Old Republic حول محور هویت خبیثی به نام دارث رِوِن می‌چرخد. این که او کیست و چه اتفاقی برای او افتاده است بر هیچکسی آشکار نیست و درست در لحظه آخر مبارزه با شخصیت شرور اصلی داستان یعنی «دارث مالاک»(Malak) بر شخصیت اصلی که دچار فراموشی از ابتدای بازی بود آشکار می‌شود که خود او دارث رِوِن بوده و حتی دارث مالاک شاگرد ما قبل از حوادث و فراموشی او بوده است. یک پیچش داستانی که با تمامی کارهایی که در بازی انجام می‌دهیم همچنان با سرنوشت شخصیتمان گره خورده است. سرنوشتی که با انتخاب خودتان معلوم می‌شود که آیا هنوز هم می‌خواهید یکی از اربابان «Sith» باشید یا با نهضت «جِدای»(Jedi) بمانید.

 



9-بازی Shadow of the Colossus

داستان این بازی از جایی آغاز می‌شود که شخصیت اصلی بازی یعنی «واندر» باید برای نجات جان عشق حقیقی خود «مونو» شانزده «colossi» را شکست دهد. نکته اصلی مسئله این است که هیچکدام از این colossiها هیچگونه تقصیری در به خطر افتادن جان شما و معشوقتان ندارد و واندر مجبور است که همه آن‌ها را بکشد. بعد از کشتن تمامی colossiها درست در لحظه‌ای که فکر می‌کنید همه چیز تمام شده است ناگهان همه امیدها به ناامیدی تبدیل می‌شوند. واندر توسط موجودی به اسم «دورمین»(Dormin) تسخیر می‌شود. موجود خبیثی که در واقع با کشتن colossiها آزاد می‌شود و جسم شکارچی آن‌ها را برای خود می‌گیرد. واندر با یک دروغ خودش را قربانی کرد اما تنها نکته مثبت این است که مونو همراه با فرزندش زنده مانده‌اند.

 



10- هست و نیست Indigo Prophecy

این عنوان که با نام بازی Fahrenheit هم شناخته می‌شود از اولین آثار «دیوید کیج» است. تقریبا از آغاز بازی که با «لوکاس» آشنا می‌شویم، می‌فهمیم که نباید به هیچ چیز در این بازی اعتماد کنیم. هرچیزی ممکن است به شما ضربه بزند و تبدیل به دشمن شما شود. محیط، شخصیت‌ها و حتی داستان. سرتاسر بازی Indigo Prophecy را چیزهایی تشکیل داده است که انتظارش را ندارید. پیچش‌هایی که در هیچ بازی‌ دیگری ندیده‌اید. در هیچ بازی‌ دیگری نمی‌توانیم یک داستان جنایی ببینیم که در آخر به موجودات فضایی و یا گروه‌های مذهبی مایایی ارتباط پیدا کند. تجربه این بازی برای سوت کشیدن مغزتان واقعا دلیل موجه و خوبی است.

برچسب ها: 10 برتر
0 نفر این پست را پسندیده اند. این مطلب را به اشتراک بگذارید:
مطالب مشابه
مشاهده موارد بیشتر
نظر کاربران
برای ارسال دیدگاه ابتدا باید وارد شوید.