دو دسته بازیکن
در دنیای گیمینگ وجود دارد: افرادی که برای امتیاز بازی میکنند، افرادی که برای
داستان بازی میکنند. این مقاله، همانطور که از تیتر آن مشخص است، کاملا در ارتباط
با دسته دوم است.
بهترین داستانها
در بازیهای کامپیوتری، اگر به خوبی پیاده سازی شوند، میتوانند تاثیری حتی بیشتر
از یک فیلم یا کتاب داشته باشند. این شما هستید که باعث اتفاق افتادن آن شدهاید.
شخصیتهایی را درگیر میکند که در طول زمان عاشقشان شدهاید و با آنان ارتباط
برقرار کردهاید. در جهان واقعی سختی کشیدید و جنگیدید تا در دنیای بازی پیشرفت
کنند و هنگامی که بهترینها یا بدترینها برای آنان اتفاق میافتد، شما حس بیشتری
دارید زیرا شما انجامش دادید. شما آنجا بودید.
بازیها میتوانند
این تاثیر را توسط تکنیکهای زیادی تولید کنند. به عنوان مثال: نویسندگی خوب، نقل
داستان از طریق محیط و یا حتی مکانیکها و کنترلهایی که باعث شوند شما به صورت
فیزیکی گرفتاری شخصیت را احساس کنید. این موارد باعث میشود انتخاب و رتبهبندی
بهترین داستانها کاری سخت و بحثبرانگیز شود. هر فرد بازی مورد علاقه خود را
دارد. آیا بازی مورد علاقه شما در این لیست هست؟
تاثیر یک داستان
خوب در تجربه یک بازی ویدیویی گاهی از هر عنصر دیگری مهمتر است. ۳۰ بازی برتر از
نظر داستان را مرتب کردهایم. آیا بازی
مورد علاقه شما در این لیست هست؟ در ادامه انتخابها و دلایل ما را مشاهده کنید. پس از قسمت دوم مطلب، اینبار به سراغ سومین قسمت از بهترین داستانها رفتهایم.
توسعه دهنده:
کمپانی Valve
سال انتشار:
۲۰۰۴
۱۴
سال گذشته است و ما هنوز در انتظار نتیجه و پایان داستان بازی Half-Life 2
هستیم. اما این
موضوع باعث نمیشود که این بازی یکی از بهترین داستانهای علمی-تخیلی، شاید همه
دوران، را دارا باشد. بازی Half-Life
2
که چندین سال
بعد از وقایع بازی اول اتفاق میافتد، گوردون فریمن (Gordon Freeman) -و دیلم مورد اعتمادش- را دنبال میکند که
با الی (Eli) و الیکس ونس (Alyx Vance) تیمی تشکیل میدهد تا با کمباینها (Combine) مبارزه کنند. کمباین یک امپراطوری فرابُعد
است که در تکنولوژی بسیار پیشرفته هستند و فقط در هفت ساعت موفق به فتح سیاره زمین
شدهاند. برخلاف بازی اول، شما هیچ ایدهای از اتفاقات افتاده و یا اتفاقاتی که
قرار است بیفتد ندارید و، از آنجایی که این موضوع باعث میشود خود را کاملا جای
گوردون حس کنید، داستان بازی را به شدت قویتر میکند. در طول بازی، صحنهها،
پیشرفت داستان و تشدید نبردها، همه با دقت ساخته شدهاند تا همزمان به شما حس
قدرت بدهند و یکی از بهترین روایتهای داستانی علمی-تخیلی را بسازند. این داستان
همانقدر که داستان گوردون است، داستان شما نیز هست و این نکته که حتی یک میانپرده
نیز در بازی وجود ندارد، تنها تاکیدی بر این مسئله است.
توسعه دهنده:
کمپانی Rockstar
Games
سال انتشار:
۲۰۱۰
بعضی از بهترین
فیلمهای وسترن در ارتباط با موضوع مرگ غرب قدیمی ساخته شدهاند و بازی Red Dead Redemption با کاوش این مسئله، به موفقیت بزرگی دست
پیدا کرده است.
شخصیت اصلی بازی،
جان مارستون (John
marston)
مردی جا مانده از زمان است. او فقط یک زندگی و خانه باثبات میخواهد، اما توسط
ماموران دولت که دوران یاغی بودن قدیم او را به عنوان تهدید استفاده میکنند، به
روی زین هل داده میشود. مارستون باید جماعت راهزنان قدیمی خود را پیدا کند و در
این راه آخرین نشانههایی از دورانی که او را میسازد، از بین ببرد. و این تنها
مارستون و دوستانش نیستند که در ورود به قرن ۲۰ مشکل دارند، در طول بازی جان بارها
افرادی را میبیند که با پایان غرب کنار آمدهاند، چه با خوشحالی و چه با دندانهایی
به هم فشرده شده. مارستون، با وجود توانایی بسیارش با هفتتیرش، میخواهد گذشته
خود را پشت سر بگذارد و این موضوع باعث میشود ارتباط با او از تمام قهرمانان دیگر
کمپانی Rockstar آسانتر باشد. سوال نهایی این است: آیا جهان
به او اجازه رسیدن به پایان خوشی که لیاقتش را دارد میدهد؟
Persona 4
توسعه دهنده:
کمپانی Atlus
سال انتشار:
۲۰۰۸
نقطه قوت بازی Persona 4 سرعت آن است. زندگی شخصیت اصلی بازی روز به روز، برای یک سال
کامل، در شهر ساکت Inaba نمایش داده میشود. در همان حال که به
دبیرستان میروید، کارهای پاره وقت انجام میدهید و (مهمتر از همه) با دوستان
جدیدتان ارتباط برقرار میکنید، در حل یک معمای قتل عمیقتر میشوید. ممکن است
وارد دنیایی مرموز پر از سیاهچالهها و هیولاها شوید، اما به قدری به همراهان
جدید خود وابسته خواهید شد که لحظهای کوتاه در پارک با آنان، تاثیری شدیدتر از یک
نبرد با غولآخر بازی را داراست. داستان بازی Persona 4 بیش از ۸۰ ساعت برای تجربه کردن نیاز دارد اما هیچگاه حس کش
آمدن ندارد زیرا هر روز یک شانس جدید برای نزدیکتر شدن به دوستانتان است. شخصیتهایی
مثل تدی (Teddy)، کانجی (kanji) و چیه (Chie) توسط صحنههایی که به راحتی بین کمدی و
درام تغییر میکنند، به خوبی تعریف میشوند و میتوانید حس خاص خود را نسبت به
هرکدام با استفاده از انتخابهای زیادی که در دیالوگها دارید بیان کنید. هنگامی
که داستان به نقطه اوج خود میرسد، حس میکنید با بهترین دوستان خود تجربهای
داشتید که زندگیتان را دچار تغییر کرده است. هنگامی که بازی بالاخره به پایان میرسید،
سخت است که برای تمام چیزهایی که باید با آنان خداحافظی کنید، اشک نریزید.
بازی TellTale’s The Walking
Dead
توسعه دهنده:
کمپانی Telltale
Games
سال انتشار:
۲۰۱۲
یک تجربه احساسی
و پرتنش از ابتدا تا انتها. بازی The Walking Dead از نظر ما به علت داستانی که احساسات ما را برانگیخت، بازی منتخب
سال ۲۰۱۲ بود. لی اورت (Lee
Everett)،
مردی که دارد به زندان میرود، نقش قهرمان غیر محتملی را اجرا میکند که به طور
اتفاقی با کلمنتاین (Clementine) آشنا میشود. دختری کوچک که والدینش در
هنگام شروع آخرالزمان زامبیها برای مسافرت به شهری دیگر رفتهاند. سفر غیرقابل
پیشبینی آنان، به Savannah میرسد، جایی که والدین دخترک باید باشند.
در طول راه گروهی از شخصیتها را میبینید که کمکم عاشقشان میشوید (یا با نفرتی
عمیق از آنها متنفر میشوید). اما در هر صورت مشکلی وجود ندارد زیرا نقاطی در
بازی به شما انتخابهایی میدهد که ماندن یا ترک گروه اعضا را مشخص میکند. نقاط
قوت بازی دیالوگها و شخصیتپردازیهای آن است و مهم است که هر بار کلمنتاین شاهد
یک اتفاق فاجعهبار است یا آن را تجربه میکند، احساس غم، عذاب وجدان و یا خشم
نکنید. مطمئن باشید هنگامی که مردگان شروع به راه رفتن میکنند، قطعا چندین صحنه
تهوعآور وجود خواهد داشت، اما سرعت بازی و پیاده سازی هر سناریو باعث ویژه شدن
بازی The
Walking Dead
شده است.
بازی The Last of Us
توسعه دهنده:
کمپانی Naughty
Dog
سال انتشار:
۲۰۱۳
در حالی که
بیشتر داستانهای این سبک پر از شخصیتهای خوب و بد، چالشهای قهرمانانه و تصمیمهای
رستگاری بخش هستند، بازی The
Last of Us
هیچکدام از این موارد را ندارد. به جای آن، واقعیت دارد. شخصیت اصلی بازی، جوئل (Joel) قهرمان نیست. هیچکدام از دوستانش نیز
قهرمان نیستند. هیچکس در ابتدای بازی حتی اندکی دوست داشتنی نیز نیست. آنها صرفا
مردمانی شکسته هستند که سعی دارند در دنیایی خراب شده به هر روش ممکن زنده بمانند.
تغییری که بالاخره در جوئل اتفاق میافتد، یک تغییر مستمر است که توسط تغییرات
کوچک رابطهاش با الی (Ellie) و لحظات متعدد انسانیت و بیرحمی (که هر دو
در شرایط بسیار مفرط تجربه میشوند) که در طول سفر کشف کرده است، شکل میگیرد.
شخصیتها با استفاده از ارتباطات کوچک و شکننده، که معمولا به طرز ماهرانهای توسط
روند بازی حمایت میشود، با هم ارتباط برقرار میکنند و هردو تقریبا به طرز غیر
قابل تشخیصی تغییر میکنند و تکامل پیدا میکنند. با این حال، در انتهای بازی آنها
و رابطه بینشان کاملا غیر قابل تشخیص است. داستان آنها هیچ راه حل کادوپیچ شده و
آسانی ندارد اما این دقیقا دلیلی خواهد بود که به داستان اهمیت میدهید و در نهایت
بیش از هر بازی دیگری از بازی The Last of Us تحت تاثیر قرار میگیرید. سناریوهای حماسی و آخرالزمانی، داستان
انسانیهای کوچک و خودمانی. به همین دلیل است که این روش جواب میدهد و به همین
دلیل است که این بازی با شما میماند.
بازی What Remains of Edith
Finch
توسعه دهنده:
کمپانی Giant
Sparrow
سال انتشار:
۲۰۱۷
سخت است که بدون
خراب کردن کامل داستان توضیح بدهیم چرا داستان بازی Remains of Edith Finch فوقالعاده است. اما این موضوع قسمتی از
جذابیت آن است. هرچه کمتر در ارتباط با بازی Remains of Edith Finch بدانید بهتر است. یک بعد از ظهر روز تعطیل
را خالی کنید و بازی را بدون قطع کردن ، تمام کنید و به ما اعتماد کنید، پشیمان
نخواهید شد. چیزی که میتوانیم به شما بگوییم این است که بازی مجموعهای از داستانهای
عجیب در ارتباط با اتفاقی که برای هرکدام از اعضای یک خانواده افتاده است روایت میکند
و نحوه روایت داستانها تقریبا به عجیبی خود داستانها است. این داستانگویی
تعاملی در بهترین حالت آن است.
بازی The Witcher 3: Wild
Hunt
توسعه دهنده:
کمپانی CD
Projekt Red
سال انتشار:
۲۰۱۵
بازی The Witcher 3: Wild
Hunt
قهرمان صدا خشن ما را به سفری در جست و جوی سیری (Ciri)، دختر جوانش که توجه شاه Wild Hunt را جذب کرده است میفرستد. تمام جهان این
بازی، از شرق اروپا الهام میگیرد، این موضوع به بازی فضایی متفاوت از بازیهای
فانتزی RPG معمولی میدهد. اما بازی Witcher 3 از تمام توقعات در این ژانر فراتر ظاهر میشود.
شخصیتها کاملا واقعگرایانه و قابل همذاتپنداری هستند و ارتباطشان ظریف است.
نوشتار بازی یک سر و گردن از سناریوهای معمول بالاتر است. سیستم بازی بینظیر
پیادهسازی شده است و به روایت بهتر داستان کمک میکند. در حالی که اکثر بازیها
صرفا انتخاب دودویی بین خوب و بد دارند، این سری همواره نقاط گنگتر اخلاق را میپیماید.
هسته بازی Wild
Hunt
یک اثر استادانه در روایت داستان است اما اضافه شدن دو محتوای قابل دانلود Heart of stone و Blood and Wine روایت بازی را فراتر از قبل میبرد.
بازی BioShock
توسعه دهنده:
کمپانی 2K
Boston
(بعدها کمپانی Irattional Games)
سال انتشار:
۲۰۰۹
بازی Bioshock باعث ارزیابی دوباره بحث در مورد این که آیا
بازیها میتوانند هدفی والاتر از هدشات، جادوگرها و لولهکشهای ایتالیایی
داشته باشند؟ این بازی با الهام گرفتن از رمان و نظریه عینیتگرایی آین رند (Ayn Rand)، اطلس شورید، ساخته شد. با این حال، برخلاف
کتاب آین رند، کارگردان بازی کن لوین (Ken Levine) داستانی را روایت میکند که شاهدی بر غرور
انسان است. اندرو رایان، در حالی که باور دارد راه درست را پیدا کرده است، در
حقیقت جامعهای ساخته است که توسط غرور، لذتگرایی، جاه طلبی بی حد و حصر و
اخلاقیات پر ابهام به پیش میرود. پایان بازی BioShock به نظر قابل پیشبینی میرسید، اما سهم
نهایی بازی در داستانها در بازیهای کامپیوتری غیر قابل کتمان است.
بازی Her Story
توسعه دهنده:
شرکت Sam
Barlow
سال انتشار:
۲۰۱۵
از ابتدا مشخص
است که بازی Her
story
مربوط به پیدا کردن یک قاتل است. اما در همان حال که ویدیوهای بیشتری از شهادت
متهم اصلی میبینید، متوجه میشوید که قضایای پلید بیشتری از صرفا قتلها در جریان
است. بازی Her
Story
یک بازی مستقل مورد علاقه همگان، منتشر شده در سال ۲۰۱۵ است و اگر صادق باشیم،
لیاقت تمام تشویقها و تقدیرهایی که دریافت کرد را دارد. یک بازی دیگر که داستانش
را با توجه به انتخابهای بازیکنها بیان میکند، اما این انتخابها بیش از انتخاب
یک دیالوگ از میان چند انتخاب هستند. هرکس که بازی Her Story را انجام دهد تجربهای متفاوت خواهد داشت
زیرا تمام بازی توسط ویدیوهای کوچکی تعریف میشود که با جستوجو کلمات کلیدی در
دیتابیسی از شواهد پلیس پیدا میکنید. با توجه به جست و جوهایی که انجام میدهید،
ممکن است مشکلات متفاوتی در بهانه مظنون پیدا کنید. این موضوع جست و جو بعدی شما
را هدایت میکند و بنابراین هر بازیکن راه خاص خود را برای رسیدن به حقیقت پیدا میکند.
مسیر غیر مستقیمی که بازی Her
Story
شما را در آن قرار میدهد یکی از بهترین مثالها برای نحوه روایت داستان توسط یک
بازی است.
بازی Silent Hill 2
توسعه دهنده:
کمپانی Team
Silent
سال انتشار:
۲۰۰۱
بازی Silent Hill 2 به عنوان یک داستان عاشقانه رمزآلود شروع
میشود اما
زمانی که جیمز ساندرلند (James
Sunderland)
بعد از دریافت یک نامه از طرف همسر فوت شدهاند شروع به گشتن به دنبال او میکند.
همه چیز بسیار تاریکتر و پیچیدهتر تمام میشود. بازی Silent Hill 2 داستان پیچیدهاش را در چند لایه روایت میکند. در حالی که
روایت گفتاری شک کمی برای شما باقی میگذارد که جیمز ساندرلند چه نوع آدمی است،
نحوه بازی کردن شما و تعاملی که با دنیای اطراف میکنید تاثیر دارد. به طور مثال
اگر بازی را با نصف خط سلامتی (یا کمتر از آن) بازی کنید، پایان متفاوتی میگیرید
زیرا اهمیت کمی که به سلامت او دادهاید به بازی علامت میدهد که فکر میکنید جیمز
افکار متمایل به خودکشی دارد. نمادگرایی در این بازی نقش بسزایی دارد. هر موجود
نفرتانگیزی که در بازی میبینید تجسمی از روان پیچیده جیمز است. نماینده فیزیکی
احساس شرم و امیال جنسی سرکوب شده. در انتهای بازی، کوچکترین ذرات همدردی با شخصیت
اصلی بازی را نیز از دست دادهاید. چند بار بازی ترسناکی را تمام کردهاید فقط
برای آن که در آخر بازی متوجه شوید هیولای واقعی خودتان بودهاید؟